امام علی(ع)

۷ مطلب با موضوع «مقالاتی درمورد امام علی (ع)» ثبت شده است

چکیده:حوادث دهر و حماقت عوام و آشوب خشکه مقدسان، جان پاک ابر مرد تاریخ را چنان رنجور کرده بود که مرگ نابهنگام و خالی کردن صف پیکار را آسایشی شایسته می یافت. دو روز بعد این جان والا به مرجع جانهای مطمئن پیوست. بی گفتگو افسانه ی رمضان یک توطئه بزرگ سیاسی بود و معاویه پیش از همه از آن بهره برداری کرد.متن مقاله :متن مقاله در ادامه مطلب
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۱۲
مصطفی خاکساری
ماه رمضان، برترین ماه قمریماه رمضان به سبب ویژگی هایی که دارد، برترین ماه سال است؛ زیرا در این ماه انسان می تواند گام های بلندی را برای رسیدن به حکمت و هدف آفرینش بردارد و به سوی خداوند تقرب جوید و با تقوایی که در این ماه به دست می آورد خود را برای نبرد در آوردگاه سال آماده سازد و بتواند پنجه در پنجه شیطان افکند.ادامه متن در ادامه مطلب
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۰۸
مصطفی خاکساری
اصل امامت، باور همگانى مسلمانان بوده و هست، دلایل نقلى، عقلى، جامعه شناختى و ... پشتوانه‏ى این باور مى‏باشد با ره آورد بیشتر این ادله، اثبات امامى است که: داراى ملکه‏ى عصمت و معرفى شده از جانب خدا باشد؛ از آنجا که مشرب عقل مورد تأیید شرع و مقبول همگان است . قاعده‏ى لطف و امامت از آن جا که خردورزى، در پیدایش و استمرار عقیده، سهم بسزایى دارد و چه بسا ترزیق یک باور از راه تقلید و یا اکراه ممکن نباشد، اهمّیّت کنکاش از ریشه‏هاى امام باورى، آشکار مى‏شود. دانشمندان زیادى، هر کدام، بر پایه‏ى تخصّصى که دارند، دلایلى آورده‏اند تا ثابت کنند که انسان و جامعه‏ى انسانى، همواره، نیازمند پیشواى الهى است . این نوشتار در حد توان، به طرح، توضیح و بررسى برخى از آن دلایل مى‏پردازد . آن دلایل. این چنین‏اند : - برهان لطف؛ 2- برهان عنایت؛ 3- قاعده‏ى امکان اشرف، 4 - برهان علم حضورى؛ 5- قاعده‏ى حُسن و قبح عقلى؛ 6- احتیاج درونى؛ 7- لازمه‏ى حرکت و کمال؛ 8- اقتضاى برهان نظم؛ 9- جداناپذیرى شریعت از رهبرى الهى؛ 10- اهداف عالى حکومت اسلامى؛ 11- قلمرو حکومت اسلامى .   قاعده‏ى لطف یکى از اصول و قواعد مهم در کلام عدلیّه (قاعده‏ى لطف) است که پس از قاعده‏ى «حُسن و قبح عقلى» از بنیادى‏ترین قواعد کلامى به شمار مى‏رود؛ زیرا، مسائل اعتقادى زیادى مُستند به این قاعده هستند. وجوب تکلیف، بعثت، امامت، عصمت رهبران الهى،... از این قبیل است. کاربرد این قاعده، منحصر در مباحث کلامى نیست، بلکه دامنه‏ى آن، مباحثى از علم اصول مانند حجیّت اجماع را در نور دیده و به علم فقه هم مانند مباحث امر به معروف و نهى از منکر نفوذ کرده است.  نیز قاعده‏ى لطف، فقط، مورد توّجه دانشمندان شیعى نیست، بلکه دانشمندان معتزلى، آن را پذیرفته و بر آن، اقامه‏ى برهان کرده‏اند و دانشمندان اشاعره به آن توجّه وافرى مبذول داشته‏اند. این قاعده، صرفاً، در میان اندیشه‏مندان مسلمان مطرح نبوده، بلکه پیش از آن، در کلام مسیحى، مورد گفت و گو قرار گرفته است، از جمله مفاهیم بسیار مهم و کلیدى در کلام مسیحیّت، مفهوم لطف ( Grace ) است که در قرون وسطاى مسیحى، موجب پیدایش نظام کلامى ویژه‏اى به نام »الهیات لطف« شده است. تعریف لطف لطف، در لغت، یعنى مجرد ارفاق، احسان، مهربانى، اکرام، و شفقت. از دانشمندان کلام، کسى به وجوب انجام دادن لطف به این معانى بر خداوند، معتقد نشده است. در اصطلاح متکلّمان، نعمت‏ها، خیرات، مصالح - و گاهى - آلامى را که از جانب خداوند به بندگان‏اش مى‏رسد و بیشت‏ر مربوط امور دین و براى کمال معنوى و نیل به سعادت اُخروى است، به گونه‏ که اگر این مواهب و مصالح نبود، نظام آفرینش لغو، و اصل تکلیف، عبث مى‏شد، «الطاف» گفته مى‏شود. البته اگر این گونه امور، مربوط به نظام معاش و دنیاى انسان‏ها باشد و بیش‏ترین بهره‏اش، به جسم و بُعد مادى آنان برسد - که در اصطلاح متکلّمان »الاصلح« نامیده مى‏شود - از بحث ما خارج است .   اقسام لطف براى این که مسئله‏ى "نیاز همیشگى بشر به پیشواى الهى" در سایه‏ى قاعده‏ى لطف، به صورت روشن، مستدل گردد، بیان اقسام لطف و این که مسئله‏ مورد بحث، تحت کدام قسم است، ضرورى مى‏نماید . پاره‏اى از شبهات که بر اصل قاعده‏ى لطف و یا بر استناد مسئله‏ى امامت به قاعده‏ى لطف شده است، ناشى از کم توجّهى به اقسام لطف و ارایه نکردن تعریف روشن از آن‏ها است. کسانى هم که به دفاع برخاسته‏اند، به این مهم، کم‏تر توّجه کرده‏اند، لذا در مقام جواب، دچار مشکل شده‏اند. لطف، به لحاظ تأثیر و بهره‏مند ساختن انسان‏ها، دو قسم مى‏شود: لطف محصلّ و لطف مُقرّب. لزوم وجود پیشواى الهى، از مصادیق هر دو نوع مى‏تواند باشد . لطف محصِّل لطف محصّل، عبارت است از انجام دادن یک سرى زمینه‏ها و مقدّماتى از سوى خداوند که تحقّق هدف و غرض خلقت و آفرینش، بر آن‏ها متوقّف است، به گونه‏ى که اگر خداوند، این امور را در حقّ انسان‏ها انجام ندهد، کار آفرینش لغو و بیهومى‏شود. برخى از مصادیق این نوع لطف، بیان تکالیف شرعى، توان‏مند ساختن انسان‏ها براى انجام دادن تکلیف، نصب و معرّفى ولىّ و حافظ دین و... است . لطف به این معنا، مُحقِقّ اصل تکلیف و طاعت است. ابواسحاق نوبختى، در مقام تعریف لطف محصّل مى‏فرمایند: کارى که خداوند، در حقّ مکلّف انجام مى‏دهد که ضررى براى مکلّف ندارد، منتها اگر این کار انجام نمى‏شد، دیگر طاعتى محقّق نمى‏شد. طرح برهان لطف محصّل و امامت وقتى انسان از مطالعه‏ى خود و مخلوقات و هستى به این نتیجه رسید که تمام مخلوقات آفریده‏ى خداوند است و از مشاهده و اندیشه در نظم و نعمت‏ها و اسرار آفرینش، به اوصاف و هدف‏مندى مبدأ اعلى رسید، مى‏داند که خداوند نعیم و حکیم، از پیدایش هستى و انسان هدفى دارد (حکمت و هدف‏مندى در آفرینش) و چون خداى سبحان. بى‏نیاز مطلق است، پس هدف، سعادت و به کمال رساندن انسان‏ها است، و رسیدن به آن هدف والا، براى انسان‏ها که مرکّب از عقل و شهوت‏اند و در انتخاب راه سعادت و شقاوت مختارند، بدون فرستادن برنامه و راهنما از جانب خداوند، ممکن نیست، پس خوددارى از تشریع و تکلیف و بعثت پیشواى معصوم، موجب افتادن انسان‏ها در جهالت و شقاوت و نقض غرض مى‏شود و قباحت و زشتى این امر، بدیهى است و خداى سبحان، منزّه از قبایح و زشتى‏ها است، پس حتماً هم تکالیف را بیان مى‏کند و هم راهنما را . پشتوانه‏ى اصلى این استدلال، حکمت الهى و لغو و عبث نبودن اصل آفرینش است. پیش فرض‏ها مهم‏ترین مطلبقاعده‏ى لطف، توضیح و اثبات پیش فرض‏هاى این قاعده است که در سایه‏ى آن شبهات زیادى رفع مى‏شود .   . 1اثبات وجود خداوند و وحدانیّت او براى بحث لطف، مفروض و مسلّم است وگرنه نوبت به تکلیف و بعثت نمى‏رسد. هدف و غرض از آفرینش انسان، رسیدن به کمال و سعادت است و این مهم، در گرو تشریع (برنامه) و معرّفى پیشوا و رهبر معصوم و الهى است (بعثت و امامت) . اثبات این پیش فرض نیز راه‏هاى متعدّدى دارد که اینجا، از راه جامعه شناختى و انسان شناختى، استفاده مى‏شود .  . 2خداوند، در تمام کارهایش، از جمله آفرینش انسان‏ها، هدف و غرض دارد، وگرنه کارهایش لغو و عبث مى‏شود و همین‏طور نقض غرض و این، هر دو قبیح است و چون خداوند، بى‏نیاز مطلق و داراى علم مطلق است، هیچگاه کار قبیح انجام نمى‏دهد. اصل این پیش فرض و این که بعثت و معرّفى پیشوا، لطف است، مورد قبول اکثر مذاهب کلامى حتّى بزرگان اشاعره است، منتها اشاعره مى‏گویند، اگر خداوند، این امور را انجام نداد، کار قبیحى انجام نداده است نتیجه‏ کلامشان، این است که انجام دادن لطف بر خداوند، حتمى و لازم نیست و عقل ناقص انسانى هیچ‏گاه حق ندارد بر خداوند حکم کند و انجام کارى را بر او واجب کند، لکن، با جواب منطقى که از مبانى مورد قبول خود آنها استفاده شده، اشاعره نیز چاره‏اى جز پذیرش کامل این پیش فرض را ندارند جواب سخن آنان، این است که این جا، وجوب و باید، از نوع واجب فقهى نیست تا براى کسى تکلیف مشخص شود و عقل ما، حاکم، و خداى سبحان، محکوم شود، بلکه از نوع وجوب هستى‏شناسى و فلسفه و کلام است؛ یعنى، «وجوب عنه» است و نه علیه به عبارت دیگر، مناسبت ذات و صفات خدا با افعالش، این است که هرگز، کار بیهوده و قبیح انجام نمى‏دهد و اشاعره. صفات جمال و جلال خداوند، از جمله غنى و علم و حکمت او را قبول دارند . . 3هدف و غرض از آفرینش انسان، رسیدن به کمال و سعادت است و این مهم، در گرو تشریع (برنامه) و معرّفى پیشوا و رهبر معصوم و الهى است (بعثت و امامت) . اثبات این پیش فرض نیز راه‏هاى متعدّدى دارد که اینجا، از راه جامعه شناختى و انسان شناختى، استفاده مى‏شود
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۳۱
مصطفی خاکساری
عز الدین عبد الحمید بن ابی الحدید مدائنی بغدادی متوفای 655 ، عالم و متکلم و متفکر و ادیب و مورخ و شاعر ، شارح معروف "نهج البلاغه" و اهل سنت است. وی در ستایش پیامبر اکرم و علی ابن ابیطالب علیهما السلام ، هفت قصیده غرا سروده است که به " سبع العلویات" معروف است و بارها چاپ شده است ، قصیده ششم "عینیه" است در 80 بیت که در اینجا 40 بیت از آن آورده می شود .مضامین این قصیده به قدری "ولایی" و "از روی ارادت و محبت" سروده شده که بعید می دانم کسی آنرا بخواند و بر حسن سرایش و اوج تفکر ابن ابی الحدید درود نفرستد!   قد   قلت   للبرق   الذی  شق  الدجى فکان    زنجیـا    هنالـک  یجـدع    1- به آذرخشی که، شب هنگام، در دورن تاریکیها درخشید- چونان که زنگیی را بینی بریده باشند و خون بر چهره اش دویده باشد- گفتم:   یا   برق  ان  جئت  الغری  فقل  له:   أتراک   تعلم   من  بأرضک  مـودع      2- ای آذرخش! اگر به سرزمین غری (نجف) رسیدی بگوی: ای زمین نجف! آیا می دانی چه کسی در دل تو به خاک سپرده شده است؟ فیک   ابن   عمران   الکلیـم  وبعده عیسى    یقفیـه   وأحمـد   یتبـع    3- در دل تو موسای کلیم جای گرفته است و عیسای مسیح و احمد مرسل.   بـل   فیک  جبریل  ومیکال  واسـ  ـرافیل   والملأ   المقدس   أجمـع    4- در دل تو جبرئیل و میکائیل و اسرافیل جای گرفته اند، بلکه همه عالم ملکوت.    بل   فیک   نور   اللـه  جل  جلاله لذوی   البصائر   یستشف  ویلمـع    5- در اینجا نور خدای- عزّ و جلّ- جای گرفته است، آن نور که مردمان بینا دل فروغ و درخشش آن را توانند دید.     فیک  الأمام  المرتضى  فیک ال    وصی المجتبـى    فیـک  البطین  الأنزع     6- ای زمین نجف! امام برگزیده (مرتضی) و وصی منتخب در دل تو جای دارد، همان عالم سرشار از علم و موحد بری از شائبه شرک. الضارب  الهام   المقنع  فی  الوغى بالخوف   للبهـم     الکماة   یقنـع    7- آن کس که در پهنه های کارزاران، غرقه در سلاح، بر تارک دلاوران تیغ می آخت و آن شجاعان دلیر را در پوششی از هراس و بیم غرق می ساخت.      و المترع الحوض المدعدع حیث لا واد یفیض و لا قلیب یترع   8- آن کس که (برای سپاه اسلام) آن حوض را پر از آب کرد (صخره از روی چشمه ای جوشان برگرفت)، جایی که نه رودی می گذشت و نه چاهی آب داشت.   ومبدد   الأبـطال   حیث   تـألبوا  ومفرق   الأحزاب   حیث   تجمعوا    9- آن کس که پراکننده پهلوانان بود، هرجا که (در برابر اسلام) گرد می گشتند و بر هم زننده گروهها و «احزاب» مشرکان بود، هرجا و هرگونه که فراهم می آمدند.   والحبر  یصدع  بالمواعظ  خاشعـا حتى   تکاد  لهـا   القلوب  تصدع     10- آن عالم بزرگ دین که، با خشوع در برابر خداوند، مردم را با سخنان راستین موعظه می کرد، آنسان که دلها از جای کنده می شد. زهد المسیح و فتکه الدهر الذی اودی بها کسری و فوّض التّبع   11- زهد عیسای مسیح و بیباکی روزگار (این دو صفت ضد) هر دو در او جمع بود، آن بیباکی و ناگاه گیری که انوشیروان را به دست فنا سپرد، و تبع را، هذا   ضمیر   العالم  الموجود  عن عـدم   وسر   وجوده  المستـودع     12- این مرد- که در خاک نجف خفته است- وجدان جهان هستی است و سرّ نهایی وجود عالم است.   هذی الامانه لا یقوم بحملها خلقاء هابطه و اطلس و ارفع    13- این، همان «امانت» است که صخره های عظیم فرودین (کوهها) و آسمان بلند برین، قبول آن توانستند کرد.   تابی الجبال الشم عن تقلیدها و تضج تیهاء و تشفق برقع   14- این، آن «امانت» است که کوههای سربرافراشته از پذیرفتن آن تن زدند، و هامونها در برابر عظمت آن فریاد کردند و آسمانها هراسیدند. هذا    هو    النور   الذی   عذباته کـانت    بجبهـة   آدم   تتطلـع   15- این، همان نورخدایی است که اشعه آن در پیشانی آدم صفی می درخشید.   وشهاب  موسى  حیث  أظلم لیلـه رفعت    لـه   لألاؤه   تتشعشـع        16- این، همان آتش موسی است که در شب هنگامی تاریک تاریک بدرخشید و راه را برای موسی روشن ساخت.    یا   من   له  ردت  ذکاء  ولم  یفز بنظیرهـا   من   قبل   الا  یوشع    17- ای کسی که خورشید برای تو (پس از عصر) به پهنه آسمان بازگشت!- معجزه ای که در میان امتهای پیشین تنها «یوشع بن نون» بدان مکرم گشته بود.    یا  هازم   الأحزاب  لا  یثنیه  عن خوض  الحـمام  مدجـج  ومدرع    18- ای درهم شکننده احزاب و انبوهان جنگاوران، که در معرکه کارزار خویشتن در گرداب مرگ می افکندی و به دلاوران غرقه در سلاح پشت نمی کردی.     یا   قالع   الباب  التی  عن  هزها عجـزت   أکف   أربعون   وأربع   19- ای کننده در خیبر، آن در که چهل مرد از تکان دادن آن نیز ناتوان بودند.    لولا  حدوثک  قلت : انک جاعل الـ أرواح    فی   الأشباح  والمستنزع     20- اگر مخلوق نبودی، می گفتم: تویی بخشنده روح و گیرنده جان.      لولا   مماتک  قلت : انک باسط الـ أرزاق   تقدر  فی  العطاء  وتوسع      21- اگر نمرده بودی، می گفتم: تویی روزی دهنده مردمان و تعیین کننده سرنوشت همگان.   ما    العـالم   العلوی   الا   تربة فیها   لجثتـک   الشریفة   مضجع    22- عالم اعلای ملکوت، همان تربت پاکی است که بدن گرامی تو در آن جای گرفته است.       ما الدهر الا عبدک القن الذی بنفوذ امرک فی البریه مولع   23- روزگار همان بنده زرخرید تو است که (به فرمان خدا) می کوشد تا امر تو را در میان مخلوق جاری سازد.   أنا   فی   مدیحک  ألکن  لا  أهتدی وأنا   الخطیب   الهبزری  المصقع   24- زبان من از ذکر ثناها و ستایشهای تو الکن است، با اینکه من همان سخنور سخن پرداز زبردستم.   أأقول    فیـک  سمیدع   کلا   ولا  حاشـا  لمثلک   أن   یقال  سمیدع         25- آیا در مدح تو بگویم: تو «سروری»، نه، نه، کلمه «سرور» کوچکتر از آن است که برای تو مدح باشد!   بل   أنت  فی  یوم  القیامة حاکـم فی   العالمین   وشافـع  ومشفـع   26- تویی حاکم روز قیامت، در میان خلق اولین و آخرین، تویی شفیع پذیرفته شفاعت.       واللـه   لولا  حیدر  ما کانت الـ   ـد نیا   ولا  جمع  البریة  مجمع   27- به خدا سوگند، اگر «حیدر» نبود، نه دنیا و نه خلق دنیا هیچیک نبودند.   من اجله خلق الزمان و ضوئت شهب کنسن وجن لیل ادرع   28- زمان، برای او آفریده شد، ستارگان شبرو برای او روشن گشتند و شب و سپیده برای او پدید آمدند.   علم الغیوب الیه غیر مدافع و الصبح ابیض مسفر لا یدفع   29- او عالم به غیب است، بی هیچ انکاری، چنانکه صبح روشن را نتوان انکار کرد.   والیه    فی   یوم   المعاد  حسابنا   وهو    الملاذ   لنا  غدا  والمفزع     30- در روز رستاخیز حساب ما با اوست، او در فردای قیامت پناه و پناهگاه همگان است.  یا  من   له  فی أرض قلبی منزل نعم   المراد   الرحب  والمستربع    31- ای کسی که بر سرزمین قلب من حکومت می کنی! این عرصه برای تاخت و تاز عشق تو عرصه ای فراخ و درخور است.   أهواک   حتى  فی  حشاشة مهجتی نار   تشب   على   هواک  وتلذع     32- من عاشق توام، عاشقی که آتش سرکش عشق در جانش شعله می کشد و سرتا پایش را می سوزاند.      وتکاد   نفسی  ان   تذوب  صبابة  خلقاً    وطبعاً   لا   کمن   یتطبع    33- الان و یکدم است که جان من در این عشق و آرزومندی ذوب گردد، عشقی برخاسته از نهاد جان، نه چون عشق آن کسان که خویشتن به عاشقی می زنند.     ورأیت   دین   الاعتزال   وأننی أهوى   لأجلک    کلّ  من  یتشیعٌ      34- من سنی ام و معتزلی، امابه خاطر عشق تو، به همه شیعیان تو نیز عشق می ورزم.     ولقد   علمت    بأنه   لا  بد  من مهـدیکـم     ولیومـه   أتطلـع     35- من می دانم که ناگزیر فرزند تو «مهدی» ظهور خواهد کرد، من همواره در آرزوی رسیدن آن روزم.     یحمیه    من    جند  الإله  کتائبٌَ کالیمِ     أقبل    زاخراً   یتدفـع       36- آن روز که مهدی درآید، سپاه خدا- دسته دسته- به یاری او شتابند، و او و سپاهش چونان دریای خروشان دمان به سوی جامعه بشری سرازیر شوند.   فیها   لال   أبی   الحدید  صوارم  مشهورة     ورماح   خط   شرع   37- امیدوارم، در آن روز، از خاندان ابی الحدید نیز در میان لشکر مهدی، شمشیرزنان و نیزه گزارانی چند به هم رسند:      ورجال   موت   مقدمون  کأنهـم   أسد العرین   الربد  لا  تتکعکع     38- مردانی با مرگ پیمان بسته و پیشگامانی دست از جان شسته و شیرانی چونان شیران بیشه ترس ناشناخته .     ولقد   بکیت    لقتل    آَل  محمد بألطف   حتى   کل  عضو مدمع    39- من برای کشته شدن فرزندان پیامبر در صحنه خونین عاشورا نیز اشکها ریخته ام، آنسان که گویی هر عضو از اعضای من چشمی شده است اشک افشان.   تا الله لا انسی الحسین و شلوه تحت السنابک بالعراء موزع   40- به خدا قسم نمی توانم «حسین» را فراموش کنم و پیکر پاره پاره او را در زیر سم اسبان در دامن بیابان ....    خداوندا! به واسطه محبت و ولایت "امیر غدیر" قلب "تمام مسلمین" را متحد کن و تمام ما را از کسانی قرار بده که در حق با هم همدل و در برابر باطل مقاومند. آمین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۲۹
مصطفی خاکساری
على (علیه السلام) مظلومى گمشده در سقیفه است، که همه باید اقرار به اعلمیتش کنند. اما نه کسى را بتوانند به در خانه‏اش برسانند و نه کسى به سراغش برود، و نه وى بتواند به میان اجتماع و به متن جامعه افتد... مظلومى گمشده در سقیفه، که 23 سال همه جا چون سایه پیامبر بود و اینک 25 سال باید در سایه ستون کج سقیفه بنشیند! ... گنجى از شجاعت و هدایت باشد در 23 سال ارتباط آسمان با مسلمانان و کنجى به عزلت باشد در زمان ارتباط سقیفه با مسلمانان. در زمان وحى، در قله سازمان بخشى‏هاى سیاسى اسلامى جایش باشد و هنگام سقیفه به سرداب تاریخ پناه ببرد... در سقیفه، ولایت شکست خورد و زعامت پیروز شد. در سقیفه، عرب بر اسلام فائق آمد... در سقیفه، صدها اجتهاد در مقابل نص، شرعى شناخته گردید... در سقیفه، گفته شد آن کس که خیبر را گشود، نگذاشتند سقیفه را بگشاید. در سقیفه گفته شد همان پرچم را که از دست ابوبکر گرفتند و به على دادند، امروز پرچم سقیفه و فاتح آن است ! در سقیفه گفته شد بنى‌هاشم و پیروان على بهتر است به همان نبوت بچسبند و خلافت از نبوت جداست. در سقیفه گفته شد: «بخ بخ لک یا على» گفتن در غدیر، سخن ناگهان از دهان پریده‏اى بود که با «ان الرجل لیهجر» جبران گردید!... مگر نبى گرامى، على را نسبت به خود چون هارون به موسى معرفى نکرد؟ مگر على اولین کسى نیست که اسلام آورد؟ مگر نبى گرامى، هر کس از صحابه را دو به دو برادر نکردند و در چند نوبت على را برادر خود نخواندند؟ مگر تمام درهایى که بر مسجدالنبى باز مى‏شد، به وسیله نبى گرامى بسته نشد، الا باب على؟... سقیفه! همان خانه محقرى که درش را به آتش کشیدند و محسن در بین در و دیوارش صدمه دید و حسن و حسین در اندرونش مضطرب بودند و بدریون و بنى‌هاشم در حجراتش از مظلومى گمشده در سقیفه به حمایت، بیتوته داشتند، در توسعه روز افزون بوده، به صورت «قلمرو حکومت على در افزایش دائمى با گذشت زمان» در آمده است... سقیفه! چرا سلمان، ابوذر، عمار، میثم، حبر امت «ابن عباس» و ... را که هر کدام از طرف نبى گرامى تأیید شده و حداقل یک حدیث در فضیلتشان هست، در اینجا نمى‏بینم؟ نکند نامبردگان که از طرف نبى گرامى راستگو و امین و با فضیلت معرفى شده‏اند، از طرف سقیفه مردود باشند؟ سقیفه! این چیست که یک جا اطراف جسد نبى گرامى شیون و زارى و ماتم است، و جاى دیگر سرور و شعف که ابابکر به خلافت مى‏رسد؟ آیا داغ نبى گرامى کافى نبود که باید عترتش متحمل چنین حرکاتى بشوند؟... شما را به اجماع قسم! که از فرد بگذرید و به اجتماع برسید. شما را به انسان‌ها و انسانیت سوگند! که از محدودیت آدمى به درآیید و به حقیقت نهایى و مطلق بیندیشید. دامنه پرواز را فراخى بخشید و قلمرو انضباط فکرى را توسعه دهید. روز تب و بى تابى آن کس که عرب پریشان حال عصر جاهلیت را مبدل به اسلام دروازه چین تا جزایر خالدات کرد و ساعت فتح مکه و دقایق غدیر را که على بر سر دستش بود در نظر آورید، که چشم‌انداز تاریخ بسى تیز است! شما را به تمام آیات نازل شده در شأن على قسم! که اگر نشانى از على در قرآن است بگذارید در سقیفه هم باشد. شما را به تمام جوان‌هایى که در اطراف نبى گرامى مأمور پذیرش مسؤولیت‏هاى خطیر شدند سوگند! که به بهانه سن و سال و جوانى، محرومیت انتخاباتى را بر احقاق حق ترجیح ندهید. شما را به قرآن سوگند! در انتخاب آشناترین افراد به قرآن دچار انحراف نشوید. شما را به حق سوگند، شما را به خدا قسم! خورشید به دست گیرید، جستجو آغاز کنید، هر کُنج و زاویه سقیفه را کاوش نمایید، شاید مظلوم‏ترین مظلومان عالم را بیابید... شما را به حوض کوثر و کشتى نجات قسم! این که نبى گرامى فرمود: مَثل اهل بیتم مَثل کشتى نجات است، عترتم همه جا با ثقل اکبر «قرآن» است، تا نزد حوض بر من وارد شوند، مگر سقیفه، حوض کوثر است که کشتى نجات بر آن افتاده و سرنشینانش انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان‏اند؟ و تنها على و اطرافیانش از نجات نایافتگان؟!... شما را به تمام کسانى که در غدیر حضور داشتند و نصب على را به ولایت پس از رحلت نبى گرامى فراموش نکردند قسم! به همه کسانى که خلافت و وصایت على را در غدیر خم پذیرفتند و از آن روز تا روز تشکیل سقیفه با چنین عقیده‏اى از دنیا رفتند سوگند! چه شد که محمد در میان هفتاد هزار جمعیت غدیر، على را یافت و امروز، سقیفه على را نمى‏یابد؟! شما را به تمام عشق‏ها و پیوستگى‏ها که در راه خدا بوده، به تمام حجت‏ها و به تمام درهاى رحمت الهى قسم! این که محمد همه درهاى مسجد را بست جز درى که به خانه على باز مى‏شد، این که قرض مرا على ادا مى‏کند، این که من شهر علمم و على در آن شهر، این که دست من و دست على در عدالت یکسان است، این که هر کس از على پیروى کند از من پیروى نموده و هر کس نافرمانى على نماید از من نافرمانى کرده است و ... همه وارد است، آیا مى‏توان گفت: این که على به سقیفه راه ندارد، محمد هم نخواهد داشت؟... مى‏توان باور کرد که حدیث منزلت و حدیث غدیر، ناقض یکدیگر باشند؟ اگر فضیلت به سبقت در اسلام و تقوا و عمل صالح و جهاد در راه خداست، آیا على در فضیلت پس از چه کسى جز محمد قرار خواهد گرفت؟ شما را به مولا قسم! این که نبى گرامى در غدیر فرمودند: مگر من مولاى شما نیستم و همه جواب دادند، هستید. و سپس فرمودند: هر کس من مولاى اویم على مولایش است، آیا مولا بودن محمد و مولا بودن على دو معنى دارد که با یکدیگر فاصله دارند؟ شما را به تمام ثار و ایثار و ثوره‏ها قسم! به هر چه ادله شرعى از کتاب و سنت است، به تمام کسانى که براى ولایت و در راه ولایت اجتهاد کرده‏اند قسم! به محمدى که خدا را بهتر از انسان‌هاى دیگر شناخت، به خدایى که محمد را براى نبوت و على را جهت ولایت معرفى فرمود قسم! بگویید هر کس در همه جا اجتهاد خود را در طول نص مى‏بیند ساکت نباشد. و به ویژه فرزندان دانشمند سقیفه، آنان که منصف‏اند و بر مسائل و معارف اسلام دلى آگاه و تسلطى وافر دارند، چرا و چرا و چرا همین که به مسأله خلافت و ولایت مى‏رسند، تا نزدیک دروازه نص، جولانى جانانه مى‏نمایند، اما ناگهان توسن قلم را کشیده و مطلب را کشته، بدون تحقیق و تتبع آن را قیچى مى‏کنند؟ مگر جز این است که اگر درباره ولایت، مغزى امتناع ورزید، یا جوهرى خشکید، علتش را ژنتیک توجیه کرده و نشانى از زمینه ارثى را از آن مغز و آن قلم بر ملا مى‏سازد. آنچنان که هزاران سال، بشر تیغ‏هاى برهنه دید و ترسید و هم اکنون نیز از یک خنجر برهنه بیش از یک مسلسل دلهره مى‏برد و بازداشتن قلم از ذکر فضایل على و نصر ولایت، ارثى است که از آباء و اجدادمان به ما رسیده که مى‏بایست حتى نام على را از میان غضب‏هاى سر نیزه آلود خلفاى اموى، عباسى و عثمانى به روى برگ آوریم. شما را به سوگندها و قسم‏ها: تتبعى بسزا کنید و صحیح‏ها را از سقیم‏ها جدا سازید و حق مطلب‏ها را ادا نمایند و حق‌گویى را بر خط نفس برتر دارید و قلم را به راه رضایت خدا بچرخانید و جوهرى بر اوراق، جز جهت خشنودى خدا نریزید.  بر گرفته از کتاب «مظلومى گمشده در سقیفه»، ج1، انتشارات جوادیه یزد. گفتنى است که این متن، تدوین یافته و برگزیده از بخش‌هاى مختلف آن کتاب از س 33 تا 137 است.   شهید سیدرضا پاک نژاد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۲۶
مصطفی خاکساری
شیعه از چه زمانی به وجود آمد؟   آغاز پیدایش شیعه را که براى اولین بار به شیعه على (اولین پیشوا از پیشوایان اهل بیت) معروف شدند همان زمان حیات پیغمبر اکرم باید دانست و جریان ظهور و پیشرفت دعوت اسلامى در بیست و سه سال زمان بعثت موجبات زیادى در برداشت که طبعا پیدایش چنین جمعیتى را در میان یاران پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ایجاب می‌کرد. پیغمبر اکرم در اولین روزهاى بعثت که به نص قرآن مأموریت یافت که خویشان نزدیکتر خود را به دین خود دعوت کند صریحاً به ایشان فرمود که هر یک از شما به اجابت من سبقت گیرد وزیر و جانشین و وصى من است. على (علیه السلام) پیش از همه مبادرت نموده اسلام را پذیرفت و پیغمبر اکرم ایمان او را پذیرفت و وعده‌هاى خود را تقبل نمود و عادتاً محال است که رهبر نهضتى، در اولین روز نهضت و قیام خود، یکى از یاران نهضت را به سمت وزیرى و جانشینى به بیگانگان معرفى کند ولى به یاران و دوستان سر تا پا فداکار خود نشناساند یا تنها او را با امتیاز وزیرى و جانشینى بشناسد و بشناساند؛ ولى در تمام دوره زندگى و دعوت خود، او را از وظائف وزیرى معزول و احترام مقام جانشینى او را نادیده گرفته و هیچگونه فرقى میان او و دیگران نگذارد. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به موجب چندین روایت مستفیض و متواتر که سنى و شیعه روایت کرده‌اند تصریح فرموده که على (علیه السلام) در قول و فعل خود، از خطا و معصیت مصون است هر سخنى که گوید و هر کارى که کند با دعوت دینى مطابقت کامل دارد و داناترین مردم به معارف و شرایع اسلام است. على علیه السلام خدمات گرانبهایى انجام داده و فداکاری‌هاى شگفت انگیزى کرده بود مانند خوابیدن در بستر پیغمبر اکرم در شب هجرت و فتوحاتى که در جنگ‌هاى بدر و احد و خندق و خیبر به دست وى صورت گرفته بود که اگر پاى وى در یکى از این وقایع در میان نبود اسلام و اسلامیان به دست دشمنان حق ریشه کن شده بودند. جریان غدیر خم که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در آنجا على (علیه السلام) را به ولایت عامه مردم نصب و معرفى کرده و او را مانند خود متولى قرار داده بود. بدیهى است این امتیازات و فضائل اختصاصى دیگر که مورد اتفاق همگان بود و علاقه مفرطى که پیغمبر اکرم به على (علیه السلام) داشت طبعاً عده‌اى از یاران پیغمبر اکرم را که شیفتگان فضیلت و حقیقت بودند بر این وامیداشت که على (علیه السلام) را دوست داشته به دورش گرد آیند و از وى پیروى کنند، چنانکه عده‌اى را بر حسد و کینه آن حضرت وامیداشت. گذشته از همه اینها نام (شیعه على) و (شیعه اهل بیت) در سخنان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بسیار دیده می‌شود .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۲۵
مصطفی خاکساری
امامت امامت در لغت به معناى پیشوایى و رهبرى است و هر کسى که متصدى رهبرى گروهى شود "امام" نامیده مى‌شود خواه در راه حق باشد یا در راه باطل. چنانکه در قرآن کریم، واژه «ائمة الکفر» درباره سران کفار به کار رفته است، و کسى که نمازگزاران به او اقتدا مى‌کنند «امام جماعت» نامیده مى‌شود. اما در اصطلاح علم کلام، امامت عبارت است از: «ریاست همگانى و فراگیر بر جامعه اسلامى در همه امور دینى و دنیوى.» و ذکر کلمه "دنیوى" براى تاکید بر وسعت قلمرو امامت است، وگرنه تدبیر امور دنیوى جامعه اسلامى، جزیى از دین اسلام است. از دیدگاه شیعه، چنین ریاستى هنگامى مشروع خواهد بود که از طرف خداى متعال باشد، و کسى که اصالهً (و نه به عنوان نیابت) داراى چنین مقامى باشد معصوم از خطا در بیان احکام و معارف اسلامى و نیز مصون از گناهان خواهد بود. در واقع، امام معصوم همه منصب‌هاى پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به جز نبوت و رسالت را دارد و هم سخنان او در تبیین حقایق و قوانین و معارف اسلام، حجت است و هم فرمان‌هاى وى در امور مختلف حکومتى، واجب الاطاعه مى‌باشد. بدین ترتیب اختلاف شیعه و سنى در موضوع امامت، در سه مساله ظاهر مى‌شود: نخست آن که امام باید از طرف خداى متعال، نصب شود. دوم آنکه باید داراى علم خدادادى و مصون از خطا باشد. سوم آنکه باید معصوم از گناه باشد. بر حسب آنچه از روایات متعدد استفاده مى‌شود پیامبر اکرم قبلاً مامور شده بودند که امامت امیرمومنان (علیه السلام) را رسماً اعلام کنند ولى بیم داشتند که مبادا مردم، این کار را حمل بر نظر شخصى آن حضرت کنند و از پذیرفتن آن، سر باز زنند از این روى، در پى فرصت مناسبى بودند که زمینه این کار فراهم شود. البته معصوم بودن، مساوى با امامت نیست زیرا به اعتقاد شیعه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هم معصوم بودند هر چند مقام امامت را نداشتند. چنانکه حضرت مریم (سلام الله علیها) نیز داراى مقام عصمت بوده‌اند و شاید در میان اولیا خدا کسان دیگرى نیز چنین مقامى را داشته‌اند هر چند ما اطلاعى از آنان نداریم و اساساً شناختن شخص معصوم جز از طریق معرفى الهى، میسر نیست.   اثبات لزوم امامت ختم نبوت بدون نصب امام معصوم، خلاف حکمت الهى است و کامل بودن دین جهانى و جاودانى اسلام، منوط به این است که بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) جانشینان شایسته‌اى براى او تعیین گردند به گونه‌اى که بجز مقام نبوت و رسالت، داراى همه مناصب الهى وى باشند این مطلب را مى‌توان از آیات کریمه قرآن و روایات فراوانى که شیعه و سنى در تفسیر آنها نقل کرده‌اند، استفاده کرد: از جمله در آیه سوم از سوره مائده مى‌فرماید: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً» این آیه که به اتفاق مفسرین در حجة الوداع و تنها چند ماه قبل از رحلت پیامبر اکرم نازل شد بعد از اشاره به ناامیدى کفار از آسیب پذیرى اسلام «الیوم یئس الذین کفر و امن دینکم ...» تاکید مى‌کند که امروز دین شما را کامل و نعمتم را بر شما تمام کرده‌ام .  در روایتى که بعضى از بزرگان اهل سنت (حموینى) نیز نقل کرده‌اند آمده است که ابوبکر و عمر از جابر خاستند و از رسول خدا پرسیدند که آیا این ولایت، مخصوص على است؟ حضرت فرمود: مخصوص على و اوصیائ من تا روز قیامت است. پرسیدند: اوصیای شما چه کسانى هستند؟ فرمودند: «على اخى و وزیرى و وارثى و وصیى و خلیفتى فى امتى و ولى کل موئمن من بعدى، ثم ابنى الحسن، ثم ابنى الحسین، ثم تسعة من ولد ابنى الحسین واحداً بعد واحد، القرآن معهم و هم مع القرآن، لایفارقونه ولا یفارفهم حتى یردوا على الحوض.» و با توجه به روایات فراوانى که در شان نزول این آیه‌ها وارد شده کاملاً روشن مى‌شود که این «اکمال و اتمام» که توام با نومید شدن کفار از آسیب‌پذیرى اسلام بوده با نصب جانشین براى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از طرف خداى متعال، تحقق یافته است. زیرا دشمنان اسلام، انتظار داشتند که بعد از وفات رسول خدا ـ مخصوصاً با توجه به این که فرزند ذکورى نداشتند ـ اسلام بدون سرپرست بماند و در معرض ضعف و زوال قرار گیرد، ولى با نصب جانشین براى وى دین اسلام به نصاب کمال، و نعمت الهى به سرحد تمام رسید و امید کافران بر باد رفت. و کیفیت آن، چنین بود که پیامبر اکرم هنگام بازگشت از حجة الوداع همه حجاج را در محل "غدیر خم" جمع کردند و ضمن ایراد خطبه مفصلى از ایشان سوال کردند: «الست اولى بکم من انفسکم؟» آیا من از طرف خدای متعال بر شما ولایت ندارم؟ همگى یکصدا جواب مثبت دادند، آنگاه زیر بغل على (علیه السلام) را گرفته او را در برابر مردم بلند کردند و فرمودند: «من کنت مولاه فعلى مولاه» و بدین ترتیب، ولایت الهى را براى آن حضرت، اعلام فرمودند. سپس همه حضار با آن حضرت بیعت کردند و از جمله، خلیفه دوم ضمن بیعت با امیر مومنان على (علیه السلام) به عنوان تهنیت گفت: "بخ بخ لک یا على، اصحبت مولاى و مولى کل مومن و مومنة."       و در این روز بود که این آیه شریفه نازل شد: "الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً" و پیامبر اکرم تکبیر گفتند و فرمودند: «تمام نبوتى و تمام دین الله ولایة على بعدى» و در روایتى که بعضى از بزرگان اهل سنت (حموینى) نیز نقل کرده‌اند آمده است که ابوبکر و عمر از جابر خاستند و از رسول خدا پرسیدند که آیا این ولایت، مخصوص على است؟   حضرت فرمود: مخصوص على و اوصیائ من تا روز قیامت است. پرسیدند: اوصیای شما چه کسانى هستند؟ فرمودند: «على اخى و وزیرى و وارثى و وصیى و خلیفتى فى امتى و ولى کل موئمن من بعدى، ثم ابنى الحسن، ثم ابنى الحسین، ثم تسعة من ولد ابنى الحسین واحداً بعد واحد، القرآن معهم و هم مع القرآن، لایفارقونه ولا یفارفهم حتى یردوا على الحوض.»   از دیدگاه شیعه، چنین ریاستى هنگامى مشروع خواهد بود که از طرف خداى متعال باشد، و کسى که اصالهً (و نه به عنوان نیابت) داراى چنین مقامى باشد معصوم از خطا در بیان احکام و معارف اسلامى و نیز مصون از گناهان خواهد بود.   بر حسب آنچه از روایات متعدد استفاده مى‌شود پیامبر اکرم قبلاً مامور شده بودند که امامت امیرمومنان (علیه السلام) را رسماً اعلام کنند ولى بیم داشتند که مبادا مردم، این کار را حمل بر نظر شخصى آن حضرت کنند و از پذیرفتن آن، سر باز زنند از این روى، در پى فرصت مناسبى بودند که زمینه این کار فراهم شود تا این که این آیه شریفه نازل شد:   «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس» و ضمن تاکید بر لزوم تبلیغ این پیام الهى ـ که همسنگ با همه پیام‌هاى دیگر است و نرساندن آن به منزله ترک تبلیغ کل رسالت الهى مى‌باشد ـ به آن حضرت مژده داد که خداى متعال تو را از پیامدهاى آن، مصون خواهد داشت. با نزول این آیه، پیامبر اکرم دریافتند که زمان مناسب، فرا رسیده و تاخیر بیش از این، روا نیست. از این روى، در غدیر خم به انجام این وظیفه، مبادرت ورزیدند .   برگرفته از آثار شهید مرتضی مطهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۲۲
مصطفی خاکساری