شعر هایی در مورد امیرالمومنین(ع)
سه شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۵۳ ب.ظ
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شددستهایت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:مومنین! یک لحظه اینجا یک تبسم کرد و گفت:خوب میدانید در دستانم اینک دست کیست؟نام او عشق است، آری میشناسیدش : علیستمن اگر بر جنگجویان عرب غالب شدمبا مددهای علی ابن ابی طالب شدمدر حُنین و خیبر و بدر و اُحُد گفتم: علیتا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علیبا خدا گفتم: علی، شب در حرا گفتم: علیتا پیام آمد بخوان «یا مصطفی»! گفتم: علیهر چه میگویم علی، انگار اللّهی ترممرغ «او ادنی»ییم وقتی که با او میپرممستجار کعبه را دیدم، اگر مُحرِم شدمبا «یَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَیدیهِم» شدمتا که ساقی اوست سرمستند «اصحابُ الیمین »وجه باقی اوست، اِنّی لا اُحبُّ الافِلیندست او در دست من، یا دست من در دست اوستساقی پیغمبران شد یا دل من مست اوست یکصد و بیست و چهار آیینه با هر یک هزار ـساغر آوردند و او پر کرد با چشمی خمارآخرین پیغمبر دلدادهام در کیش اوفکر میکردم که من عاشقترینم پیش اودختری دارم دلش دریای آرامش، ولیشد سراپا شور و توفان تا شنید اسم علی کوثری که ناز او را قلب جنت میکشیدناگهان پروانه شد دور سر حیدر پریدروزگارش شد علی، دار و ندارش شد علیاز ازل در پرده بود آیینه دارش شد علیرحمتٌ للعالمینم گرد من دیو و پریمیپرند و من ندارم چاره جز پیغمبریبعد از این سنگ محک دیگر ترازوی علی استریسمان رستگاری تارِ گیسوی علی استمن نبیاَم در کنارم یک «نبأ» دارم «عظیم»طالبان «اِهدنا» اینهم «صراطَ المستقیم»چهرهاش مرآتِ «یاسین»، شانههایش «مُحکمات»خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعادیات»هر خط قرآنِ من، توصیفی از سیمای اوستهر که من مولای اویم، این علی مولای اوستقاسم صرافان
۹۳/۰۱/۰۵