امام علی(ع)

برای دانلود مداحی باصدای اقای رعنایی به ادامه ی مطلب بروید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۰۰
مصطفی خاکساری
برای دانلود مداحی   اقای رعنایی به ادامه ی مطلب بروید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۵۷
مصطفی خاکساری
بسْم الله الْرحْمن الْرحیمْعلی بن ابی رافع می گوید :من نگهبان خزینه بیت المال حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام ) بودم . در میان بیت المال گردن بند مروارید گران قیمتی وجود داشت که در جنگ بصره به غنیمت گرفته شده بود . دختر امیرالمومنین کسی را نزد من فرستاد و پیغام داد که شنیده ام در بیت المال گردن بند مرواریدی هست . من میل دارم آن را به عنوان امانت ، چند روزی به من بدهی تا در روز عید قربان خود را با آن آرایش دهم و پس از آن بازگردانم . من پیغام دادم به صورت مضمونه (که در صورت تلف به عهده گیرنده باشد) می توانم به او بدهم . دختر آن حضرت نیز پذیرفت . من با این شرط به مدت سه روز گردن بند را به آن بانوی گرامی دادم .اتفاقا علی (علیه السلام ) گردن بند را در گردن دخترش دیده و شناخته بود و از وی می پرسید : این گردن بند از کجا به دست تو رسیده است ؟او اظهار می کند : از علی بن ابی رافع ، خزینه دار شما به مدت سه روز امانت گرفته ام تا در روز عید قربان خود را زینت دهم و سپس بازگردانم .علی بن ابی رافع می گوید :- امیرالمومنین (علیه السلام ) مرا نزد خود احضار کرد و من خدمت آن حضرت رفتم .چون چشمش به من افتاد فرمود :- ((اءتخون المسلمین یا ابن اءبی رافع ؟ ))((ای پسر ابی رافع ! آیا به مسلمانان خیانت می کنی ؟ ! ))گفتم : پناه می برم به خدا از اینکه به مسلمانان خیانت کنم .حضرت فرمود : پس چگونه گردن بندی را که در بیت المال مسلمانان بود بدون اجازه من و مسلمانان به دخترم دادی ؟عرض کردم : ای امیرالمومنین ! او دختر شماست و از من خواست که گردنبند را به صورت عاریه که بازگردانده شود به او دهم تا در عید با آن خود را بیاراید . من نیز آن را به عنوان عاریه به مدت سه روز به ایشان دادم و ضمانت آن را به عهده گرفتم که صحیح و سالم به جای اصلی خود بازگردانم . حضرت علی (علیه السلام ) فرمود :- همین امروز باید آن را پس گرفته و به جای خود بگذاری و اگر بعد از این چنین کاری از تو دیده شود کیفر سختی خواهی دید .سپس فرمود : اگر دختر من این گردنبند را به عاریه مضمونه نمی گرفت ، نخستین زن هاشمیه ای بود که دست او را به عنوان دزد می بریدم . این سخن به گوش دختر آن حضرت رسید به نزد پدر آمده و گفت :- یا امیرالمومنین ! من دختر شما و پاره تن شما هستم . چه کسی از من شایسته تر به استفاده از این گردنبند بود ؟حضرت فرمود : دخترم ! انسان نباید به واسطه خواسته های نفس و خواهشهای دل ، پای از دایره حق بیرون بگذارد . آیا همه زنان مهاجر که با تو یکسانند ، در این عید به مانند چنین گردن بند خود را زینت داده اند تا تو هم خواسته باشی در ردیف آنها قرار گرفته و از ایشان کمتر نباشی ؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۵۵
مصطفی خاکساری
بسْم الله الْرحْمن الْرحیمْعبدالله بن یحیی بر امیرالمومنین (علیه السلام ) وارد شد ، صندلی (کرسی ) در برابر آن حضرت بود ، حضرت امر فرمود که بر آن کرسی بنشیند؛ عبدالله نشست ، چیزی نگذشت که چیزی بر سرش افتاد و سرش شکست و خون جاری گشت .حضرت امر فرمود آب آوردند و خون سرش را شستشو داد و فرمود : نزدیک شو به من ؛ آنگاه دست بر شکاف سرش گذارد ، در حالی که عبدالله سخت بی تابی می کرد ، جراحت سر را به هم آورد و بهبود پذیرفت ، گویا شکستگی پدید نگشته بود؛ پس از آن فرمود : ((ای عبدالله ! سپاس خدایی را که قرار داد گرفتاریها را کفاره گناهان پیروان ما در دنیا ، تا در فرمان بردن حق ، سالم بمانند و سزاوار مزد و اجر شوند)) . عبدالله عرض کرد : ((ای امیرالمومنین (علیه السلام ) ! مجازات گناهان ما فقط در دنیاست ؟ )) حضرت فرمود : ((آری ؛ مگر نشنیده ای گفته پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را که فرمود : ((الدنیا سجن المومن وجنه الکافر)) : دنیا زندان مومن و بهشت کافر است )) .خداوند پیروان ما را در دنیا از گناهانشان پاکیزه گرداند به وسیله مصایب و ناراحتیها و به عفو خود ، چنانکه می فرماید : ((ما اءصابکم من مصیبه فبما کسبت اءیدیکم و یعفو عن کثیر)) : آنچه مصیبت می بینید از کردار خود شماست ، و بسیاری از آن بخشش می کند . (57)آن گاه پیروان ما به قیامت وارد شوند و طاعتهای آنان را زیاد کند و لکن دشمنان ما را خداوند در دنیا جزاء دهد به طاعاتشان گرچه وزنی ندارد ، زیرا طاعتشان اخلاص ندارد و چون وارد قیامت شوند ، سنگینی گناهان و کینه هایشان به محمد و آل محمد و یاران واقعی آنان ، بر شانه آنهاست و در آتش فرو روند)) .عبدالله عرض کرد : ((ای امیرالمومنین (علیه السلام ) استفاده کردم و به من آموختی ، اگر به من می فرمودید که چه گناهی سبب محنت مجلس شد ، بسیار نیکو بود که دیگر مرتکب نشوم ؟ ))حضرت فرمود : ((هنگام نشستن ، بسم الله نگفتی ، این مصیبت کفاره گناهت گشت ؛ مگر نمی دانی که پیامبر از جانب خداوند مرا حدیث کرد که خداوند فرماید : هر کاری که در آن بسم الله گفته نشود ، آن کار ناتمام خواهد ماند . ))عبدالله عرض کرد : ((پدر و مادرم فدای شما ! دیگر بسم الله را ترک نمی کنم )) .حضرت فرمود : ((پس تو سعادتمند خواهی گشت )) ! عبدالله عرض کرد : ((تفسیر بسم الله چیست ؟ )) حضرت فرمود : ((بنده چون بخواهد شروع در کاری کند می گوید : بسم الله ، یعنی من به نام این اسم ، این کار را انجام دهم ، پس در هر کاری که به بسم الله ابتداء کند آن عمل مبارک خواهد بود))
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۵۴
مصطفی خاکساری
بسْم الله الْرحْمن الْرحیمْروزی علی (علیه السلام ) در شدت گرما بیرون از منزل بود سعد پسر قیس حضرت را دید و پرسید :- یا امیرالمومنین ! در این گرمای شدید چرا از خانه بیرون آمدید ؟ فرمود :- برای اینکه ستمدیده ای را یاری کنم ، یا سوخته دلی را پناه دهم . در این میان زنی در حالت ترس و اضطراب آمد مقابل امام (علیه السلام ) ایستاد و گفت :- یا امیرالمومنین شوهرم به من ستم می کند و قسم یاد کرده است مرا بزند . حضرت با شنیدن این سخن سر فرو افکند و لحظه ای فکر کرد ، سپس سر برداشت و فرمود :نه به خدا قسم ! بدون تاءخیر باید حق مظلوم گرفته شود !این سخن را گفت و پرسید :- منزلت کجاست ؟زن منزلش را نشان داد .حضرت همراه زن حرکت کرد تا در خانه او رسید .علی (علیه السلام ) در جلوی درب خانه ایستاد و با صدای بلند سلام کرد . جوانی با پیراهن رنگین از خانه بیرون آمد حضرت به وی فرمود :از خدا بترس ! تو همسرت را ترسانیده ای و او را از منزلت بیرون کرده ای .جوان در کمال خشم و بی ادبانه گفت :کار همسر من به شما چه ارتباطی دارد : ((والله لاحرقنها بالنار لکلامک ؛ به خدا سوگند به خاطر این سخن شما او را آتش خواهم زد ! ))علی (علیه السلام ) از حرفهایی جوان بی ادب و قانون شکن سخت برآشفت ! شمشیر از غلاف کشید و فرمود :من تو را امر به معروف و نهی از منکر می کنم ، فرمان الهی را ابلاغ می کنم ، حال تو به من تمرد کرده از فرمان الهی سرپیچی می کنی ؟ توبه کن والا تو را می کشم .در این فاصله که بین حضرت و آن جوان سخن رد و بدل می شد ، افرادی که از آنجا عبور می کردند محضر امام (علیه السلام ) رسیدند و به عنوان امیرالمومنین (علیه السلام ) سلام می کردند و از ایشان خواستار عفو جوان بودند .جوان که حضرت را تا آن لحظه نشناخته بود از احترام مردم متوجه شد در مقابل رهبر مسلمانان خودسری می کند ، به خود آمد و با کمال شرمندگی سر را به طرف دست علی (علیه السلام ) فرود آورد و گفت :یا امیرالمومنین از خطای من درگذر ، از فرمانت اطاعت می کنم و حداکثر تواضع را درباره همسرم رعایت خواهم نمود . حضرت شمشیر را در نیام فرو برد و از تقصیرات جوان گذشت و امر کرد داخل منزل خود شود و به زن توصیه کرد که با همسرت طوری رفتار کن که چنین رفتار خشنی پیش نیاید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۵۲
مصطفی خاکساری
بسْم الله الْرحْمن الْرحیمْابوبصیر می گوید :از امام صادق (علیه السلام ) در مورد سوره والعادیات پرسیدم ، امام (علیه السلام ) فرمود : این سوره در ماجرای وادی یابس (بیابان خشک ) نازل شده است . پرسیدم : قضیه وادی یابس از چه قرار بود .امام صادق (علیه السلام ) فرمود :- در بیابان یابس دوازده هزار نفر سواره نظام بودند ، باهم عهد و پیمان محکم بستند که تا آخرین لحظه ، دست به دست هم دهند و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم ) و علی (علیه السلام ) را بکشند .جبرییل جریان را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اطلاع داد . حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نخست ابوبکر و سپس عمر را با سپاهی چهار هزار نفری به سوی ایشان فرستاد که البته بی نتیجه بازگشتند .پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مرحله آخر علی (علیه السلام ) را چهار هزار نفر از مهاجر و انصار به سوی وادی یابس رهسپار نمود . حضرت علی (علیه السلام ) با سپاه خود به طرف آن بیابان خشک حرکت کردند .به دشمن خبر رسید که سپاه اسلام به فرماندهی علی (علیه السلام ) روانه میدان شده اند . دویست نفر از مردان مسلح دشمن به میدان آمدند .علی (علیه السلام ) با جمعی از اصحاب به سوی آنان رفتند . هنگامی که در مقابل ایشان قرار گرفتند . از سپاه اسلام پرسیده شد که شما کیستید و از کجا آمده اید و چه تصمیمی دارید ؟ علی (علیه السلام ) در پاسخ فرمود :- من علی بن ابی طالب پسر عموی رسول خدا ، برادر او و فرستاده او هستم ، شما را به شهادت یکتایی خدا و بندگی و رسالت محمددعوت می کنم . اگر ایمان بیاورید ، در نفع و ضرر شریک مسلمانان هستید .ایشان گفتند :- سخن تو را شنیدیم ، آماده جنگ باش و بدان که ما ، تو و اصحاب تو را خواهیم کشت ! وعده ما صبح فردا .علی (علیه السلام ) فرمود :- وای بر شما ! مرا به بسیاری جمعیت خود تهدید می کنید ؟ بدانید که ما از خدا و فرشتگان و مسلمانان بر ضد شما کمک می جوییم : ((ولا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم ))دشمن به پایگاههای خود بازگشت و سنگر گرفت . علی (علیه السلام ) نیز همراه اصحاب به پایگاه خود رفته و آماده نبرد شدند . شب هنگام ، علی (علیه السلام ) فرمان داد مسلمانان مرکبهای خود را آماده کنند و افسار و زین و جهاز شتران را مهیا نمایند و در حال آماده باش کامل برای حمله صبحگاهی باشند .وقتی که سپیده سحر نمایان گشت ، علی (علیه السلام ) با اصحاب نماز خواندند و به سوی دشمن حمله بردند . دشمن آن چنان غافلگیر شد که تا هنگام درگیری نمی فهمید مسلمین از کجا بر آنان هجوم آورده اند . حمله چنان تند و سریع بود ، که قبل از رسیدن باقی سپاه اسلام ، اغلب آنان به هلاکت رسیدند . در نتیجه ، زنان و کودکانشان اسیر شدند و اموالشان به دست مسلمین افتاد .جبرییل امین ، پیروزی علی (علیه السلام ) و سپاه اسلام را به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم ) خبر دادند . آن حضرت بر منبر رفتند و پس از حمد و ثنای الهی ، مسلمانان را از فتح مسلمین با خبر نموده و فرمودند که تنها دو نفر از مسلمین به شهادت رسیده اند !پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و همه مسلمین از مدینه بیرون آمده و به استقبال علی (علیه السلام ) شتافتند و در یک فرسخی مدینه ، سپاه علی (علیه السلام ) را خوش آمد گفتند . حضرت علی (علیه السلام ) هنگامی که پیامبر را دیدند از مرکب پیاده شده ، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز از مرکب پیاده شدند و میان دو چشم (پیشانی ) علی (علیه السلام ) را بوسیدند . مسلمانان نیز مانند پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم ) ، از علی (علیه السلام ) قدردانی می کردند و کثرت غنایم جنگی و اسیران و اموال دشمن که به دست مسلمین افتاده بود را از نظر می گذراندند .در این حال ، جبرییل امین نازل شد و به میمنت این پیروزی سوره ((عادیات )) به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وحی شد :((والعادیات ضبحا ، فالموریات قدحا ، فالمغیرات صبحا ، فاءثرن به نقعا فوسطن به جمعا . . . )) (52)اشک شوق از چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سرازیر گشت ، و در اینجا بود که آن سخن معروف را به علی (علیه السلام ) فرمود :((اگر نمی ترسیدم که گروهی از امتم ، مطلبی را که مسیحیان درباره حضرت مسیح (علیه السلام ) گفته اند ، درباه تو بگویند ، در حق تو سخنی می گفتم که از هر کجا عبور کنی خاک زیر پای تو را برای تبرک برگیرند ! ))(
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۵۰
مصطفی خاکساری
بسْم الله الْرحْمن الْرحیمْامام حسین (علیه السلام ) فرمود : ((من با پدرم ، علی (علیه السلام ) در شب تاریکی به طواف خانه خدا مشغول بودیم ، در این هنگام ، متوجه ناله ای جانگداز و آهی آتشین شدیم ، شخصی دست نیاز به درگاه بی نیاز دراز کرده و با سوز و گدازی بی سابقه به تضرع و زاری مشغول است .پدرم فرمود : ای حسین ! آیا می شنوی ناله گناهکاری را که به درگاه خدا پناه آورده و با قلبی پاک ، اشک ندامت و پشیمانی می ریزد ؟ او را پیدا کن و پیش من بیاور)) .امام حسین (علیه السلام ) فرمود : ((در آن شب تاریک ، گرد خانه حق گشتم و مردم را در تاریکی ، یک طرف می کردم تا او را در میان رکن و مقام پیدا کرده ، به خدمت پدرم آوردم .حضرت علی (علیه السلام ) دید جوانی است زیبا و خوش اندام با لباسهای گرانبها؛ به او فرمود : تو کیستی ؟ عرض کرد : مردی از اعرابم ؛ پرسید : این ناله و فریاد برای چه بود ؟ گفت : از من چه می پرسی یا علی (علیه السلام ) ! که بار گناهم پشتم را خمیده و نافرمانی پدر و نفرین او اساس زندگیم را درهم پاشیده و سلامتی را از من ربوده است ؟ !حضرت فرمود : قصه تو چیست ؟ گفت : پدر پیری داشتم که به من خیلی مهربان بود ، ولی من شب و روز به کاری زشت ، مشغول بودم و هرچه پدرم مرا نصیحت و راهنمایی می کرد نمی پذیرفتم ، بلکه گاهی او را آزار رسانده ، دشنامش می دادم .یک روز پولی خواستم و در نزد او سراغ داشتم ، برای پیدا کردن آن پول ، نزدیک صندوقی که در آنجا پنهان بود ، رفتم تا پول را بردارم ، پدرم از من جلوگیری کرد ، من دست او را فشردم و بر زمینش انداختم ، خواست از جای برخیزد از شدت درد نتوانست ، پولها را برداشتم و در پی کار خود رفتم ، در آن دم شنیدم که گفت : به خانه خدا می روم و تو را نفرین می کنم ؛ چند روز روزه گرفت و نماز خواند ، پس از آن آماده سفر شد و بر شتر سوار شد و به جانب مکه حرکت کرد و رفت تا خود را به کعبه رساند؛ من شاهد کارهایش بودم ، دست به پرده کعبه گرفت و با آهی سوزان مرا نفرین کرد ، به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود که این بیچارگی مرا فرا گرفت و تندرستی را از من سلب نمود؛ بعد پیراهن خود را بالا زد ، دیدیم یک طرف بدن او خشک شده و حس و حرکتی ندارد .جوان گفت : بعد از این پیشامد بسیار پشیمان شدم و نزد او رفته و عذر خواهی کردم ولی او نپذیرفت و به طرف خانه رهسپار گشت . سه سال بر همین منوال گذشت و همیشه از او پوزش می خواستم و او رد می کرد تا این که سال سوم ایام حج درخواست کردم همان جایی که مرا نفرین کرده ای دعا کن ، شاید خداوند سلامتی را به برکت دعای تو به من بازگردان ، قبول کرد و با هم به طرف مکه حرکت کردیم تا به وادی اراک رسیدیم ؛ شب تاریکی بود ، ناگاه مرغی از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و پر زدن او ، شتر پدرم رمید و او را از پشت خود بر زمین افکند ، پدرم میان دو سنگ واقع شد و از تصادم به آنها مرد و او را همان جا دفن کردم ؛ این گرفتاری من فقط به واسطه نفرین و نارضایتی پدرم می باشد .امیرالمومنین (علیه السلام ) فرمود : فریادرس تو دعایی است که پیغمبر به من تعلیم داده است ، به تو می آموزم و هر کس آن دعا ، که اسم اعظم در آن است ، بخواند بیچارگی و اندوه و درد و مرض و فقر و تنگدستی از او برطرف می گردد و گناهانش آمرزیده می شود و حضرت مقداری از مزایای آن دعا را شمرد)) .امام حسین (علیه السلام ) فرمود : ((من از امتیازات آن دعا بیشتر از جوان بر سلامتی خویش مسرور شدم . آنگاه حضرت فرمود : در شب دهم ذیحجه ، دعا را بخوان ، و صبحگاه پیش من آی تا تو را ببینم ؛ و نسخه دعا را به او داده بعد از چندی جوان با شدادی به سوی ما آمد و نسخه دعا را تسلیم کرد . وقتی که از او جستجو کردیم ، سالمش یافتیم و گفت : به خدا این دعا اسم اعظم دارد ، سوگند به پروردگار کعبه ، دعایم مستجاب شد و حاجتم برآورده گردید .حضرت فرمود : قصه شفا یافتن خود را بگو . او گفت : در شب دهم همین که دیدگان مردم به خواب رفت دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا نالیدم و اشک ندامت ریختم ؛ برای مرتبه دوم ، خواستم بخوانم آوازی از غیب آمد : ای جوان ! کافی است ؛ خدا را به اسم اعظم ، قسم دادی و دعایت مستجاب شد؛ پس از لحظه ای به خواب رفتم ، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که دست بر بدن من گذاشت و فرمود : ((احتفظ بالله العظیم فانک علی خیر)) از خواب بیدار شدم و خود را سالم یافتم )) .آن دعایی که حضرت ، تعلیم داد دعای مشلول است که اول آن این است :((اءللهم انی اءسیلک باسمک بسم الله الرحمن الرحیم یا ذالجلال و الا کرام یا قیوم . . . ))
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۴۶
مصطفی خاکساری
بسْم الله الْرحْمن الْرحیمْمردی عربی با داشتن یک ناقه (شتر ماده ) به نزد رسول الله آمد و عرض کرد : یا رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم ) ! این ناقه را می خری ؟ حضرت فرمود : به چند درهم می فروشی ای اعرابی ؟ ! عرض کرد : دویست درهم ، پیامبر فرمود : ناقه تو قیمتش بیش از این است و پیوسته قیمت شتر را زیاد می کرد تا به چهارصد درهم رساند و از اعرابی خرید و پولها را در دامن اعرابی ریخت .مرد عرب مهار ناقه را بگرفت و گفت : ناقه از من است و در هم هم مال من است و اگر تو را بینه و شاهد هست ، حاضر کن .در این وقت ، ابوبکر پیدا شد ، پیامبر فرمود : بیا تا این پیر مرد ، یعنی ابوبکر ، بین من و تو حکم کند ، و ماجرا را برای او نقل کرد . او گفت : قضیه معلوم است که اعرابی شاهد می طلبد و شما باید شاهد بیاوری .در این اثنا عمر نمودار شد و پیامبر فرمود : ای مرد عرب ! حاضری این مردی که به طرف ما می آید بین ما حکم کند ؟ عرض کرد : آری یا محمد (صلی الله علیه و آله وسلم ) ! چون عمر نزدیک آمد ، پیامبرفرمود : تو بین من و این اعرابی قضاوت کن ، گفت : یا رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم ! سخن خود را بگو . فرمود : ناقه از من و دراهم از برای اعرابی است ، عمر به اعرابی گفت تو ادعای خود را بگو ؟ اعرابی گفت : ناقه و دراهم هر دو از من است ، اگر محمد ادعایی می کند باید شاهد اقامه کند؛ عمر گفت : قول اعرابی درست است و بر صحت کلامش قسم می خورد .پیامبر به اعرابی فرمود : من تو را محاکمه می کنم نزد کسی که به حکم پروردگار عزیز و جلیل بین ما حکم کند ، که ناگاه علی (علیه السلام ) بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شد .علی (علیه السلام ) عرض کرد : یا رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم ) ! شما با این مرد در چه واقعه ای صحبت دارید ؟ حضرت فرمود : یا ابااللحسن ! بین من و این مرد عرب قضاوت کن ، علی (علیه السلام ) فرمود : ای اعرابی ! به پیامبر چه ادعا داری ؟ گفت : پول ناقه ای را که به او فروخته ام از او می خواهم .علی (علیه السلام ) از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسید : شما چه می گویید ؟ فرمود : من پول تمام ناقه را پرداخته ام ، امیرالمومنین (علیه السلام ) فرمود : ای اعرابی ! آیا رسول خدا راست می گوید ؟ گفت : نه هیچ چیز به من نپرداخته است ، حضرت شمشیر از غلاف کشید و به یک ضربت او را به هتل رسانید . پیامبر فرمود : چرا چنین کردی ؟ عرض کرد : یا رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم ! من شما را بر اوامر و نواهی خداوند متعال و بر بهشت و جهنم و ثواب و عقاب و وحی خدا تصدیق می کنم ، چگونه می شود که در بهای شتر ماده این اعرابی تو را تصدیق نکنم ؟ من اعرابی را از این جهت کشتم که شما را تکذیب کرد و گفت رسول خدا پول شتر را نداده است .پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : راست گفتی و حکم به حق کردی ولی دیگر به مثل این کار عود مکن ؛ سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رو به ابوبکر و عمر نمود و فرمود : حکم خدا این بود که علی (علیه السلام ) قضاوت کرد نه حکمی که شماها کردید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۴۱
مصطفی خاکساری
ابن مسیب نقل کرد که ، عمر بن خطاب می گفت : ((پناه می برم به خدا از مشکلاتی که ابوالحسن ، برای حل آنها نباشد)) . این سخن خلیفه جهاتی داشت ؛ از جمله آنها ، این بود که روزی پادشاه روم به عمر نامه نوشت و از مسایلی پرسش نمود؛ عمر آن سوالات را بر اصحاب عرضه داشت ، اما کسی نتوانست جواب بدهد ، پس به امیرالمومنین عرضه داشت و حضرت فورا جواب سوالات را دادند . این چنین بود : ((این نامه ای است از پادشاه بنی الاصفر به عمر ، خلیفه مسلمانان ، پس از ستایش پروردگار پرسش می کنم از شما مسایلی را که پاسخ آن را مرقوم نمایید :1- چه چیز است که خدا آن را نیافریده است ؟ 2- خدا نمی داند ، 3- نزد خدا نیست ، 4- همه اش دهان است ، 5- همه اش پاست ، 6- همه اش چشم است ، 7- همه اش بال است ، 8- کدام مردی است که فامیل ندارد ، 9 - چهار جنبده که در شکم مادر نبودند کدام است ، 10 - چه چیزی است که نفس می کشد ، روح ندارد ، 11 - ناقوس چه می گوید ، 12- آن رونده کدام است که یک بار راه رفت ، 13- کدام درخت است که سواره ، صد سال در سایه اش راه می رود و به پایانش نمی رسد و مانندش در دنیا چیست ، 14- کدام مکان است که خورشید جز یک بار در آن نتابید ، 15- کدام درخت است که بی آب رویید ، 16- اهل بهشت می خورند و می آشامند و چیزی دفع نمی کنند؛ مانندش در دنیا چیست ، 17- در سفره های بهشت کاسه هایی که در هر یک از آنها غذاهای گوناگون است و آمیخته نمی شوند؛ مانندش در دنیا چیست ؟ 18- از سیبی در بهشت ، دخترکی بیرون می آید در حالی که از آن سیب ، چیزی کاسته نمی شود ، 19- کنیزکی در دنیا مال دو مرد است و در آخرت ، مال یکی از آنان ؛ آن چگونه است ؟ 20 - کلیدهای بهشت چیست ؟امیرالمومنین (علیه السلام ) نامه پادشاه روم را خواندند و در پشت نامه ، جواب را این طور مرقوم کردند :بسم الله الرحمن الرحیم - پس از سپاس و ستایش پروردگار؛ ای پادشاه روم ! بر مطال شما واقف شدم و من به یاری خدا و قدرتش و برکت خدا و پیامبران ، خصوصا محمد صلی الله علیه و آله و سلم آخرین فرستاده خدا ، پاسخ تو را می دهم :1- آن چیزی که خدا نیافریده قرآن است ، زیرا آن کلام وصف خداست و همچنین کتابهایی که از جانب خدا نازل شده است ، حق - سبحانه - قدیم است و صفاتش هم قدیم است .2- آن چیزی که خدا نم داند آن است که شما نصرانیان می گویید : خدا را زن و فرند و شریک است ؛ خدا فرزندی نگرفته و با او خدایی نیست ، نه والد است و نه مولود .3- آن چیزی که نزد خدا نیست ظلم است ، پروردگار به بندگان ، ستمکار نیس .4- چیزی که همه اش دهان است ، آتش است ؛ در هر چیزی افتد ، می خورد .5- چیزی که همه اش پاست ، آب است .6- چیزی که همه اش چشم است ، خورشید است .7- چیزی که همه اش بال است ، باد است .8- آن کس که فامیل ندارد ، آدم است .9- آن چهار جنبنده که در شکم مادر نبودند عصای موسی ، قوچ ابراهیم ، آدم و حوا می باشند .10- آنکه بی روح است و نفس می کشد ، صبح است ، خدای تعالی فرمود : ((والصبح اذا تنفس )) (28) : ((سوگند به صبح آنگاه که نفس می کشد)) .11- ناقوس می گوید : ((تق ، تق ؛ حق ، حق ، آهسته ، آهسته ؛ عدالت ، عدالت ؛ راستی ، راستی ؛ دنیا ما را فریب داد و در هوس انداخت ؛ دنیا دوره به دوره سپری می شود؛ نمی گذرد روزی مگر که سست می کند از ما پایه ای ، مردگان ما را خبر دادند که از این سرا کوچ می نماییم ، پس چرا ما اینجا را برای خود وطن گرفته ایم ؟ ))12- آن رونده که یک بار راه رفت کوه سیناست ، میان آن کوه و زمین مقدس (مسجد اقصی ) چند روزی راه بود ، بنی اسراییل که به فرمان موسی (علیه السلام ) آهنگ آن سرزمین داشتند نافرمانی کردند ، خدا از آن کوه پاره ای برکند و دو بال از نور برایش قرار داد و بر بنی اسراییل که در بیابان راهپیمایی می کردند سایبان شد و برابر سر آنان سیر می نمود ، چنانکه خدا در قرآن فرموده است : ((و چون کوه را از جا برکندیم و مانند سایبان بر سرشان قرار دادیم و آنان گمان کردند بر سرشان می افتد . ))(29) و موسی بنی اسراییل را گفت : چرا نافرمانی می کنید ، دست از نافرمانی بردارید وگرنه کوه را بر سرتان می افکنم ، چون توبه کردند کوه به جایش برگشت .13- درختی که سواره ، صد سال در سایه اش راه می رود و به پایانش نمی رسد ، درخت طوبی است و آن سدره المنتهی است که در آسمان هفتم است ، به سوی آن درخت ، اعمال بنی آدم بالا می رود و آن از درختهای بهشت است ، هیچ کاخی و خانه ای در بهشت نیست مگر شاخه ای از شاخه هایشدر آن آویخته و مانندش در دنیا خورشید است ، خودش یکی ست و پرتوش در همه جاست .14- مکانی که خورشید جز یک بار در آن نتابید ، زمین دریایی است که بنی اسراییل از آن عبور کردند و فرعونیان در آن غرق شدند ، در آن هنگام که خدا برای موسی (علیه السلام ) آن دریا را شکافت و آب ، مانند کوهها روی هم ایستاد و زمین دریا به تابیدن خورشید ، خشک شد سپس آب دریا به جایش برگشت .15- درختی که بی آب رویید ، درخت یونس پیغمبر است و آن معجزه ای بود که خدای تعالی فرمود : ((و اءنبتنا علیه شجره من یقطین )) : ((بر سرش درختی از کدو رویانیدیم . ))(30)16- غذا خوردن اهل بهشت که می خورند و چیزی دفع نمی کنند ، مانندش در دنیا ، بچه است در شکم مادر ، از نافش می خورد و دفع نمی کند .17- غذاهای گوناگون بهشتی که در یک کاسه است و آمیخته نمی شود ، مانندش در دنیا تخم مرغ است که سفیده و زرده آن آمیخته نمی شوند .18- دخترکی که از سیب بهشتی بیرون می آید مانندش در دنیا ، کرمکی است که از سیب بیرون می آید و سیب تغییری نمی کند .19- کنیزکی که در دنیا مال دو مرد و در آخرت مال یکی است ، مانند درخت خرمایی است که در دنیا به شرکت مال مومنی مانند من و کافری مانند توست و آن در آخرت برای من است نه برای تو؛ زیرا در آخرت ، آن درخت در بهشت است و تو داخل بهشت نمی شوی .20- کلیدهای بهشت ، ((لااله الا الله )) و محمد رسول الله )) است )) .ابن مسیب گفت : چون قیصر روم ، جواب سوالات را خواند گفت : این سخن بروون نیامده جز از خاندان نبوت ، سپس پرسید : پاسخ این سوالات را چه کسی داده است ؟ گفتند : از پس عموی محمد صلی الله علیه و آله و سلم است .قیصر روم برای امیرالمومنین نامه ای نوشت : ((سلام علیک ؛ پس از سپاس پروردگار ، بر پاسخهای شما واقف شدم و دانستم که شما از خاندان نبوت هستید و به شجاعت و علم ، متصف می باشید ، من خواهانم که دینتان را برای من شرح دهید و حقیقت روحی را که خدا در کتابتان گفته است برای من بیان نمایید ((یساءلونک عن الروح قل الروح من اءمر ربی )) ؛ ((از روح پرسش می کنند بگو روح از امر پروردگار من است )) . (31)امیرالمومنین (علیه السلام ) در جواب قیصر ، نوشت : ((پس از سپاس و ستایش پروردگار ، روح نقطه ای است با لطافت و پرتویی است با شرافت که از ساختهای آفریننده اش و قدرت پدید آورنده اش می باشد ، از گنجینه های مملکتش او را بیرون آورده و در نهاد بندگانش نهاده ، پس روح تو پیوندی است با او ، و نزد تو امانتی است از او ، هرگاه گرفتی آنچه نزد او داری ، می گیرد آنچه نزد تو دارد))
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۷
مصطفی خاکساری
بسْم الله الْرحْمن الْرحیمْکمیل یکی از یاران مخلص امیرالمومنین است ، می گوید :از امیرالمومنین (ع ) پرسیدم ، انسان گاهی گرفتار گناه می شود و به دنبال آن از خدا آمرزش می خواهد ، حد آمرزش خواستن چیست ؟فرمود :حد آن توبه کردن است .کمیل : همین مقدار ؟امام (علیه السلام ) نه !کمیل : پس چگونه است ؟امام : هرگاه بنده گناه کرد ، با حرکت دادن بگوید استغفرالله .کمیل : منظور از حرکت دادن چیست ؟امام : حرکت دادن دو لب و زبان ، به شرط این که دنبال آن حقیقت نیز باشد .کمیل : حقیقت چیست ؟امام : دل او پاک باشد و در باطن تصمیم بگیرد و به گناهی که از آن استغفار کرده باز نگردد .کمیل : اگر این کارها را انجام دادم از استغفار کنندگان هستم ؟امام : نه !کمیل چرا ؟امام : برای این که تو هنوز به اصل آن نرسیده ای .کمیل : پس اصل و ریشه استغفار چیست ؟امام : انجام دادن توبه از گناهی که از آن استغفار کردی و ترک گناه . این مرحله ، اولین درجه عبادت کنندگان است .به عبارت دیگر ، استغفار اسمی است که شش معنی دارد؛1- پشیمانی از گذشته .2- تصمیم بر بازنگشتن بدان گناه به هیچ وجه . (تصمیم بر این که گناهان گذشته را هیچ وقت تکرار نکنی ) .3- پرداخت حق همه انسانها که به او بدهکاری .4- ادای حق خداوند در تمام واجبات .5- از بین بردن (آب کردن ) هر گونه گوشتی که از حرام بر بدنت روییده است ، به طوری که پوستت به استخوان بچسبد سپس گوشت تازه میان آنها بروید .6- به تنت بچشانی رنج طاعت را ، چنانچه به او چشانیده ای لذت گناه را .در این صورت توبه حقیقی تحقق یافته و انسان از توبه کنندگان به شمار می رود
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۱۹
مصطفی خاکساری