واعمراه ، لولا علی لهلک عمر
سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۱۹ ق.ظ
بسْم الله الْرحْمن الْرحیمْدر زمان خلافت عمر ، جوانی به نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد و ناله سر می داد که :- خدایا بین من و مادرم حکم کن .عمر از او پرسید :- مگر مادرت چه کرده است ؟ چرا درباره او شکایت می کنی ؟جوان پاسخ داد : مادرم نه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده . . اکنون که بزرگ شده ام و خوب و بد را تشخیص می دهم ، مرا طرد کرده و می گوید تو فرزند من نیستی ! حال آنکه او مادر من و من فرزند او هستم .عمر دستور داد زن را بیاورند . زن که فهمید علت احضارش چیست ، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محکمه حاضر شد .عمر از جوان خواست تا ادعایش را مطرح نماید .جوان گفته های خود را تکرار کرد و قسم یاد کرد که این زن مادر من است .عمر به زن گفت :- شما در جواب چه می گویید ؟زن پاسخ داد : خدا را شاهد می گیرم و به پیغمبر سوگند یاد می کنم که این پسر را نمی شناسم . او با چنین ادعایی می خواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بی آبرو سازد . من زنی از خاندان قریشم و تابحال شوهر نکرده ام و هنوز هم باکره ام .در چنین حالتی چگونه ممکن او فرزند من باشد ؟ !عمر پرسید : آیا شاهد داری ؟زن پاسخ داد : اینها همه گواهان و شهود من هستند .آن چهل نفر شهادت دادند که پسر دروغ می گوید و نیز گواهی دادند که این زن شوهر نکرده و هنوز هم باکره است .عمر دستور داد که پسر را زندانی کنند تا درباره شهود تحقیق شود . اگر گواهان راست گفته باشند ، پسر به عنوان مفتری مجازات گردد .ماءموران در حالی که پسر را به سوی زندان می بردند ، با حضرت علی (علیه السلام ) برخورد نمودند . پسر فریاد زد :- یا علی ! به دادم برس ، زیرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بیان کرد . حضرت فرمود : او را نزد عمر برگردانید . چون بازگردانده شد ، عمر گفت : من دستور زندان داده بودم . برای چه او را آوردید ؟گفتند : علی (علیه السلام ) دستور داد برگردانید و ما از شما مکرر شنیده ایم که با دستور علی بن ابی طالب (علیه السلام ) مخالفت نکنید .در این وقت حضرت علی (علیه السلام ) وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار کنند . او را آوردند . آنگاه حضرت به پسر فرمود : ادعای خود را بیان کن .جوان دوباره تمام شرح حالش را بیان نمود .علی (علیه السلام ) رو به عمر کرد و گفت :- آیا مایلی من درباره این دو نفر قضاوت کنم ؟عمر گفت : سبحان الله ! چگونه مایل نباشم و حال آنکه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم ) شنیده ام که فرمود :علی بن ابی طالب (علیه السلام ) از همه شما داناتر است .حضرت به زن فرمود : درباره ادعای خود شاهد داری ؟گفت : بلی ! چهل شاهد دارم که همگی حاضرند . در این وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعه پیش گواهی دادند .علی (علیه السلام ) فرمود : طبق رضای خداوند حکم می کنم . همان حکمی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من آموخته است .سپس به زن فرمود : آیا در کارهای خود سرپرست و صاحب اختیار داری ؟زن پاسخ داد : بلی !این چهار نفر برادران من هستند و در مورد من اختیار دارند . آنگاه حضرت به برادران زن فرمود :- آیا درباره خود و خواهرتان به من اجازه و اختیار می دهید ؟گفتند : بلی ! شما درباره ما صاحب اختیار هستید .حضرت فرمود : به شهادت خدای بزرگ و به شهادت تمامی مردم که در این وقت در مجلس حاضرند این زن را به عقد ازدواج این پسر در آورده ام و به مهریه چهارصد درهم وجه نقد که خود آن را می پردازم . (البته عقد صورت ظاهری داشت ) .سپس به قنبر فرمود : سریعا چهارصد درهم حاضر کن .قنبر چهارصد درهم آورد . حضرت تمام پولها را در دست جوان ریخت .فرمود : این پولها را بگیر و در دامان زنت بریز و دست او را بگیر و ببر و دیگر نزد ما بر نگرد مگر آنکه آثار عروسی در تو باشد ، یعنی غسل کرده برگردی .پسر از جای خود حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت :- برخیز ! برویم .در این هنگام زن فریاد زد ((اءلنار ! اءلنار ! )) (آتش ! آتش ! )ای پسر عموی پیغمبر آیا می خواهی مرا همسر پسرم قرار دهی ؟ !به خدا قسم ! این جوان فرزند من است . برادرانم مرا به شخصی شوهر دادند که پدرش غلام آزاد شده ای بود . این پسر را من از او آورده ام . وقتی بچه بزرگ شد به من گفتند :- فرزند بودن او را انکار کن و من هم طبق دستور برادرانم چنین عملی را انجام دادم ولی اکنون اعتراف می کنم که او فرزند من است . دلم از مهر و علاقه او لبریز است .مادر دست پسر را گرفت و از محکمه بیرون رفتند .عمر گفت : ((واعمراه ، لولا علی لهلک عمر))- ((اگر علی نبود من هلاک شده بودم . ))(
۹۲/۰۵/۰۱